خیلی وقته گذشته، مگه نه؟

خودمم فکر نمیکردم بخوام که برگردم و یه صفحه جدید باز کنم تا دوباره مثل قبلا راجب هیچی و همه‌چیز بنویسم.

پس اره، سلام؛ من اینجام. بدون اینکه تغییری کنم، هنوز هم یه دختر شلخته و با افکار درهم پیچیده شده که داره سعی میکنه یه جوری زندگیش رو بگذرونه و دنبال یه راه بهتر، برای بهتر زندگی کردنه. نه کار زیادی انجام دادم نه کم تلاش کردم. هنوز دنبال تعادل میگردم و راجب دلیل وجود ما و این دنیا فکر میکنم، هیچوقت هم ازش خسته نشدم. مثل یه آدم عادی و معمولی روزهام رو میگذرونم؛ یه روز از خوشحالی بالا و پایین میپرم یه روز از خستگی یه گوشه میشینم و به دیوار اتاقم زل میزنم تا شاید از ترک‌‌‍ش ازش گل در بیاد، هوم؟

یه روز علایق بچه‌های مهدکودک رو دارم، یه بار مثل یه نوجوان بالغ رفتار میکنم و یه بار هم مثل دیوونه‌ایی که نمیدونه چه به جونشه و فقط میخواد از راه‌های احمقانه دنبال شادی بگرده. ( Happy fools ) یه سری چیزا رو امتحان کردم، بعضی چیزا رو از دست دادم، دوباره چندتا کار رو از نوع شروع کردم و انگار تصمیم ندارم مثل یک آدم رفتار کنم و خب کی اهمیت میده؟ من یه بار زندگی میکنم. راستش حتی دیگه به اینکه کی شناخته بشم و با چه اسمی صدام کنن هم مهم نیست. سانمی(سانی)/هیسوکا/میترا. چیزی که تغییر نمیکنه چون پشت این اسم‌ها من نشستم، حالا هر جوری که صدام کنن. این منم.

آدما دارن بهم گوشزد میزنن که اینجوری باشم بهتره، اون کار رو کنم بهتره، اگه این رو انجام بدم آسیب میزنم و ... . اما خب idc. در آخرم کسی اهمیت نمیده داری چیکار میکنی و جوری رفتار میکنن انگار ازم ناامیدن ولی من کاملا راضیم چون برای میخوام برای خوشحالی خودم هر کاری کنم و هر کسی یه راهی داره(؟) و راه من امتحان کردن چیزای مختلف، و دوباره و دوباره انجامشون دادنه تا وقتی که یاد بگیرم چجوری ازش استفاده کنم چون آدم اینجوریه که بزرگ میشه.

هنوز نمیدونم میخوام با اینجا چیکار کنم ولی چیکار میتونم بکنم به جز اینکه با جریان زندگی خودم پیش برم؟ همینجوری میام مینویسم و مینویسم حتی شده بدون هیچ نوع معنی خاصی! از چرت و پرت های زندگیم تا اتفاق هایی که باعث میشن به کل نظم طبیعت رو زیر سوال ببرم. شاید اینجوری بتونم بفهمم که واقعا کی هستم و چرا دارم روی این کره خاکی زندگی میکنم. ( و میشه اشاره کرد که تا حدودی فهمیدم. ) 

ممکنه دیر به دیر بیام یا حالا چون یه جورایی دوباره برگشت زدم به اینجا احتمال داره که بیشتر بهش سر بزنم ولی سعی میکنم حد و حدودم رو رعایت کنم تا حداقل، خودم آسیبی نبینم که دوباره پشیمون بشم!! 

قراره به روال عادی خودمون برگردیم. مدرسه و درس و کتاب و فلان و فلان و فلان. و چیزی که برام هیجان انگیز؟ (یه همچین چیزی) هست اینه که: من حالا به عنوان یه دبیرستانی/هنرستانی شناخته میشم و خدایا .. من کی انقدر بزرگ شدم؟ (تقریبا سوال هر روزمه) من هنوز توی هفتم و دوازده سالگیم گیر کردم و اصلا نفهمیدم چجوری تمام این سه سال رو پشت سر گذاشتم!! ( خیلی جدی، سه سال زیاده) بهرحال .. دوست دارم امسال رو بهتر بگذرونم.

~~~~~

پ.ن۱: سلام میمون هستم و در جنگل کلمات، از این شاخه به اون شاخه میپرم.

پ.ن۲: *دیلی تلگرام در حال ساخت..

پ.ن۳: حرفی، حدیثی، چیزی بود در خدمتم.